غزل همت ساقی شعری از داود احمدی – باقی
غزل همت ساقی
گرچه یاران به رفاقت نبرند از یادم
محنت ِ فرقت ِ ایشان بکـَند بنیادم
آنچنانم همه در حسرت ایام وصال
تا فقط از هنر ِ مرغ خیالم شادم
گاهم آرام و گهی سخت ، که مدهوشی
مانده در حیرت و تردید بدین اضدادم
گشته از آفت دوریت ، تو گفتی به زوال
همچو قحطی زده این ، دهکده ی آبادم
گِرد باد از نَفس سرد به هر جایم بُرد
باشدا ، همت ساقی بخَرَد از بادم
غافلا! رونق مِی جوی که از دولت سـُکر
بی نیاز از حرم و سوز ِ دعا افتادم
همچو«باقی»اگرت سنگ صبورعاجل گشت
دل مسکین به من آور ، که در این استادم
شاعر : داود احمدی متخلص به باقی
توضیحات :
فرقت= جدایی ، دوری
اضداد=جمع ضد ، مخالف ها
سـُکر= مستی
عاجل=در اینجا ، نیاز فوری
مهکام مجله اینترنتی آموزش خانواده فرهنگی ایرانی