مهکام | آشنایی با حافظ لسان الغيب
لسان الغيب حافظ شيرازي حافظ، خواجه شمسالدین محمد (اوایل قرن هشتم ـ 792 هـ. ق) شاعر معروف و غزلسرای برجستۀ ایرانی است که شعرهایش زبان و بیان شیوا، استوار و اندیشهای ژرف و انسانی دارد. در شهر شیراز به دنیا آمد، همۀ عمر در آن شهر زندگی کرد و در همانجا وفات یافت. قرآن را از حفظ داشت و در غزلهایش (حافظ = از بردارندۀ قرآن) تخلص میکرد. صاحبنظران او را بزرگترین شاعر غزلسرای ایران میدانند.
دوران حافظ، زمانهای پی آشوب بود. پادشاهانی از خاندانهای گوناگون، بر بخشهای مختلف ایران حکومت میکردند و بیشتر اوقات برای تصرف سرزمینهای یکدیگر باهم میجنگیدند.
دوران جوانی حافظ همزمان با حکومت ابواسحاق اینجو (ف 758 هـ . ق) امیر فرهنگپرور و نرمخوی خاندان اینجو، در فارس بود اما مدت حکومت او، دیری نپایید، امیر مبارزالدین محمد از خاندان مظفریان (آلمظفر) که فرمانروایی شجاع، متعصب و بیرحم بود، از یزد به شیرازلشکر کشید و پس از ششماه که شهر را در محاصره داشت موفق به تصرف آن شد.
چندی بعد نیز فرمان قتل ابواسحاق را صادر کرد. حافظ اندوه و دریغ خود را از به پایان رسیدن حکومت ابواسحاق، بارها در شعرهایش بیان کرده است.
راستـی خـاتـم فـیـروزۀ بـواسـحـاقـی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
در دوران فرمانروایی امیر مبارزالدین ریاکاری، تملق و تظاهر به دینداری برای رسیدن به مقام رواج یافته بود. حافظ در غزلهایش، به این دوران سخت و خونبار اشارههای فراوان دارد، و گاه نیز از سر طنز امیرمبارزالدین را محتسب نامیده است:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصۀ ماست کـه بـر هـر سر بـازار بمانـد
دوران سالخوردگی حافظ همزمان بود با حکومت شاهمنصور، آخرین پادشاه خاندان مظفریان، که در سال 790 هـ . ق با برانداختن امیران دیگر خاندان، خود بر شیراز مسلط شد و در 795 هـ . ق در جنگ با امیر تیمور گروکانی کشته شد. حافظ این شاه را که به همت و شجاعت شهرت داشت، در چند شعر ستایش کرده است.
بیـا کـه رایت منصور پـادشـاه رسیـد
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
ز قاطعان طـریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش کـه مـرد راه رسید
حافظ در شعرهایش اشاراتی نیز به وقایع دردناک زندگی خصوصی خود دارد. او مرگ زن و فرزند جوانش را با سوز و اندوه چنین تصویر کرده است.
بلبلی خوندلـی خـورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشاندل کرد
آه و فـریاد کـه از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابـروی من منزل کرد
حافظ در اواخر قرن هشتم، در شیراز وفات یافت. شعرهای او به صورت غزلهای پراکنده در دست باقی ماند. پس از مرگ حافظ ظاهراً یکی از دوستانش به نام محمد گل اندام شعرهای او را جمعآوری و تدوین کرد. آرامگاه حافظ در شیراز، به حافظیه معروف است
دیوان حافظ، مجموعهای است از غزلها، چند قصیده و قطعه، تعدادی رباعی و دو مثنوی بلند. مشهورترین شعرهای حافظ، غزلهای او هستند که تعدادشان به پانصد میرسد. اندیشههای او را بیشتر باید در غزلها و مثنویهایش جستجو کرد که جنبههای گوناگون و مفهومهایی بسیار گسترده و عمیق دارند.
عشق، عرفان و رندی از مفهومهای اصلی شعر حافظ هستند. عشق در شعر حافظ، گاه به معنای عشق زمینی یعنی عشق به انسان، زندگی و اطرافیان است و گاه مفهومی الهی و عرفانی، یعنی عشق به خداوند و هستی دارد.
بینش عرفانی حافظ با عقاید رایج صوفیان زمانهاش متفاوت بود. در زمان او صوفیان به خرقه، خانقاه، طریقت و یا به سلسلهای وابسته بودند و با عقاید و آیینها و سلسلههای دیگر اختلاف داشتند. او اختلافهای بین صوفیان را نتیجۀ کوتاهفکری و فرقهگرایی میدانست و معتقد بود که آنها عرفان حقیقی را نمیشناسند. حافظ در غزلهایش از این اختلافات و همچنین، از زهد خشک و ظاهربینانۀ بسیاری از صوفیان و کوتهبینی آنان انتقاد کرده است:
صوفـی نهـاد دام و سر حقهبـاز کـرد
بنیـاد مکـر بـا فـلـک حقهبـاز کـرد
*
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلـودۀ صوفی بـه می ناب بشوی
انسان کامل در نظر حافظ، کسی است که عاشق، عارف، اخلاقگرا و آزاداندیش و به دور از ریا و تظاهر باشد. شخصیت «رند» در شعرهای حافظ همین ویژگیها را دارد، و بیش از هر چیز، به دنبال راستی، بینیازی، وارستگی، دوری از تعصب و فروتنی در برابر خداوند و آسانگیری و ترک تعلّق در زندگی است.
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حـال نیست زاهد عالیمقام را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
در زمان حافظ گروههای گوناگونی بودند که خود را صوفی یا عارف مینامیدند. حافظ به هیچ یک از این گروهها و طریقت آنها وابسته نبود و بینش عرفانیش مخصوص خود او بود.
حافظ خانقاههای صوفیان را جایگاه دروغ و تظاهر میدانست، از این رو در اعتراض به این دوروییها، میکده، میخانه، دیر مغان و خرابات را که زاییدۀ تخیلات عارفانۀ اوست، جایگاه و پناهگاه رندان و عارفان واقعی میداند:
در خرابات مغان نور خدا میبینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
عرفان حافظ، آزاداندیشانه و بهدور از تعصب و سختگیری است. حافظ عشق به خداوند، زندگی، آدمیان و طبیعت را فضیلت میداند. اما دستیابی به این فضیلتها را برای آدمی دشوار میبیند.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
وآخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حافظ بدون آن که از اصطلاحات و عبارات فلسفی در شعرهایش استفاده کند، به بیان اندیشههای فلسفی پرداخته و دربارۀ آفرینش، مرگ و سرنوشت انسان سخن گفته و بارها به ناتوانی انسان در برابر سرنوشت اعتراف کرده است.
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
ازین فسانه هزاران هزار دارد یاد
*
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
حافظ بهجز آن که قرآن را از بر داشت مفاهیم و موضوعهای قرآنی را نیز میشناخت و به آنها میاندیشید. به این سبب است که در شعر او بارها اشارههای آشکار و پنهان به داستانهای قرآنی شده است.
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیــــر خرابآبادم
شعرهای حافظ نشان میدهد که او مرد مطالعه و کتاب بوده است.محققان گفتهاند که او کشاف زمخشری، تفسیر امام فخر رازی، کیمیای سعادت غزالی، مرصاد العباد نجمالدین دایه و کلیله و دمنه را بارها مطالعه کرده و علاوه بر این دیوانهای شاعران پیش از خود و همعصر خود را بارها خوانده است.
از میان این شاعران میتوان فردوسی، سنایی، عطار، کمالالدین اسماعیل، رودکی، خیام، مولوی، سعدی و خواجوی کرمانی را نام برد که هر یک به گونهای در بینش او و در موضوع و آرایش غزلهای او تأثیر داشتهاند.